زندگی

زندگی

آه ای زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه بر آنم که از تو بگریزم

 

همه ذرات جسم خاکی من

از تو، ای شعر گرم، در سوزند

آسمانهای صاف را مانند

که لبالب ز باده ی روزند

 

با هزاران جوانه می خواند

بوته ی نسترن سرود ترا

هر نسیمی که می وزد در باغ

می رساند به او درود ترا

 

من ترا در تو جستجو کردم

نه در آن خوابهای رویایی

در دو دست تو سخت کاویدم

پر شدم، پر شدم، ز زیبائی

 

پر شدم از ترانه های سیاه

پر شدم از ترانه های سپید

از هزاران شراره های نیاز

از هزاران جرقه های امید

 

حیف از آن روزها که من با خشم

به تو چون دشمنی نظر کردم

پوچ پنداشتم فریب ترا

ز تو ماندم، ترا هدر کردم

 

غافل از آن که تو بجائی و من

همچو آبی روان که در گذرم

گمشده در غبار شوم زوال

ره تاریک مرگ می سپرم

 

آه، ای زندگی من آینه ام

از تو چشمم پر از نگاه شود

ورنه گر مرگ من بنگرد در من

روی آیینه ام سیاه شود

 

عاشقم، عاشق ستارهء صبح

عاشق ابرهای سرگردان

عاشق روزهای بارانی

عاشق هر چه نام تست بر آن

 

می مکم با وجود تشنه ی خویش

خون سوزان لحظه های ترا

آنچنان از تو کام می گیرم

تا بخشم آورم خدای ترا!

شعر «زندگی» اثر فروغ فرخ زاد – دیوان عصیان

این نوشته در Uncategorized ارسال شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

بیان دیدگاه